مسافر زمان

مسافر زمان

جبر یا اختیار

«دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند»
چون نوید صله و خمس و ذکاتم دادند
لیک افسوس که بعد از صله و خمس و ذکات
خبر از ساعت و تاریخ وفاتم دادند
قندم افتاد زناراحتی و ترس از مرگ
واندر آن ظلمت شب چای و نباتم دادند
من خوش باور بیچاره گمان کردم که
«واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند»
چه مزخرف سحری بود و چه منحوس شبی
آن شب زجر که ابلاغ مماتم دادند 
چون که خوردم دو سه تا جرعه از آن چای و نبات
همگی فاتحه خواندند و پس از آن صلوات



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: رامین ׀ تاریخ: جمعه 27 دی 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , ramka.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com